۱۳۹۴ آذر ۲۸, شنبه

سرنگونی رژیم آخوندها تنها راه رهایی مردم ایران

سهیلادشتی: باید این رژیم را سرنگون کرد.
گفتم ای سبحان الله دوران با خبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور
لحظاتی هستند که فکر می کنم پژواک فریادت را تنها خودت می شنوی و گوش جهان پر است از ناله های درد.
در میهنی که به دست گزمه های قرون وسطائی مذهبی اداره می شود، آنچه بر مردم می بارد درد است.
از حیرت این همه نامردمی محزون می شوی. از خودت می پرسی این مردم کی هستند، مگر می شود دکتری بخیه زخم کودکی را به علت نداشتن پول بکشد. مگر می شود دستفروشان خیابانی را به جای اینکه مآمنی و یا محل کسب و کاری برای آنان درست کرد، در مقابل چشم صدها نفر به زیر شلاق کشید و از هیچکس هم صدائی در نیاید. آخر کسی نیست که برای آن جوان دست فروش و یا کودک دبستانی و یا دهها نفر که روزانه دست به خودکشی می زنند کاری بکند. کسی نیست که اعتراض کند. فریادی نباید باشد وقتی که به اصطلاح معلمی دو کودک نوجوان را که بلندی تنهایشان به اندازه ۱۲۰ سانتیمتر هم نیست زیر مشت و لگد می گیرد و بعد آن دو کودک را مجبور می کند که به همدیگر سیلی بزنند و کینه و نفرت را در این کودکان نهادینه کند. درد این مرد را که نام معلم بر خود گذاشته نمی دانم فقط این را می دانم که معلمی براندازه او نیست بهتر بود که پاسدار شود. از مطلب دور نشویم بحث اصلی این است که چرا مردم بلند نمی شوند. در ایران آخوند زده بحث هائی مثل حقوق بشر آنقدر مجازی است که سفر به کره مریخ.
در کشوری که قانون فقط برای مجازات است، و بحث به جای این که حول محور اشکال مختلف مبارزه متمرکز شود به و رژیم را نشانه بگیرد به شکلی شاید حتی ناخود آگاه به طلبکاری از مردم می رسد. بگذارید برای روشن شدن بحث قسمت کوتاهی از  نوشته زندانی سیاسی مقاوم سعید ماسوری را نقل قول کنم. سعید را به همراه دوستش برای بازجوئی دوباره از زندان اوین به اهواز می برند. سعید از احساساتش در فرودگاه تهران نسبت به مردم می گوید:
… با همان سر و وضع و شلوار شیرازی،خلاصه شکل و شمایل یک قاچاقچی یا قاتل ما را وارد فرودگاه و سالن انتظار کردند. نگاههای مردم از هر چیزی گزنده تر بود. گویی صدای تک تک آنها را می شنیدم که باخودشان حرف می زدند… بدبخت را ببین…!! همه هم ما را به یکدیگر نشان می دادند و وقتی از کنار ما رد می شدند تا چند قدم به عقب نگاه می کردند و ما را با نگاهشان تعقیب می کردند… شاید سرزنش می کردند شاید دلسوزی… قطعاً به جز قاچاقچی و خلافکار و مجرم هیچ تصور دیگری در مورد ما نمی کردند و لباسهای ما هم این تصور آنها را قطعاً تأیید و تقویت می کرد… و این نگاهها بود که چون خنجری در قلب جانم فرو می رفت.هر چقدر تقلا می کردم نمی توانستم به آنها نگاه کنم گویی از همه متنفر بودم… فضای سالن انتظار صد برابر انفرادی برایم دردآورتر بود و دوست داشتم به همان سلول انفرادی بازگردم تا حداقل از تیر این نگاههای مجرم انگارانه خلاص شوم…انگار نه انگار که ما همه چیزمان را از دست داده ایم برای یک قطره آزادی و یک قطره عدالت و حقوق انسانی برای همین مردم… و حال این نگاههای تحقیرآمیز…
اینگونه رفتم در فازی طلبکارانه از مردم که چرا قدر ما را نمی دانند… چرا فرق ما را ازیک مثلاً قاچاقچی تشخیص نمی دهند و… ولی آنچه را که به مردم نسبت می دادم در واقع نیازها و درخواستهای خودم از آنها بود که به شکل پرخاشگرانه (البته در ذهنم) به آنها نسبت می دادم… اینجا هم از مواردی بود که بشدت در روحیه ام تأثیر گذاشت… با جو اعتیاد و فساد و تباهی که در کشور بوجود آورده اند… مردم حق دارند به هر کس مظنون باشند تا چه رسد به اینکه اینها می خواستند ما را همین گونه معرفی کنند یا باید فریاد میزدم و می گفتم که سیاسی هستم و نه قاچاقچی که شهامتش را نداشتم و یا اینکه مردم تقصیری ندارند…این توضیح را اضافه کنم که در چنین شرایطی معمولا انبوهی تهمت و افترا به مردم می بندیم که: نمی فهمند، ظلم پذیرند،قدر نمی دانند، مشغول زندگی خودشان هستند و غیره و… ولی همیشه معتقد بودم که این صفتهای نا روایی که مردممان می بندیم انعکاس و بازتاب نا توانی ها،ناامیدی ها وسرخوردگیهای خودمان است و چون شهامت دیدن خودمان را نداریم و یا تصور میکنیم که ما خیلی مایه گذاری کرده و هزینه داده ایم، ایراد را به مردم و فرهنگ مردممان نسبت میدهیم… به همین خاطر وقتی چنین افکاری به ذهنم خطور می کرد، می فهمیدم که اینها علائم آن است که خودم ظاهرا با مشکلاتی مواجه هستم( فکری یا محیطی) و باید آن را به سرعت یافته و مقابله کنم… همانطور که قرآن هم این را به زیبایی بیان کرده: إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُالشَّیطَانُ بِبَعْضِ مَا کسَبُوا…(آل عمران۱۵۵) که اگر حتی شیطان هم فریبتان می دهد به خاطر چیزهایی است که نزد خود نگه داشته اید و او هم با همان تمایلاتتان شما را به انحراف می کشاند… پس تقصیر را گردن شیطان نیندازید و خلاصه اینکه شیطان علت نیست بلکه آن تمایلات، خواسته ها و افکار خود شماست که زمینه آن را پیشتر فراهم کرده و نزد خود دارید.

آری در شرایطی که اختناق فاشیستی مذهبی اختاپوس وار بر تمامی جامعه چنگ انداخته توقع و انتظار حرکتهای خود بخودی دور از شرایط جامعه است. این جاست که نقش پیشرو و روشنفکر و آنکه می فهمد بارزتر می شود. کسی که توقع دارد که بدون هزینه دادن این رژیم تغییر کند یا تصور باطلی دارد و یا اینکه خدای ناکرده مأموریت دارد و در نقش مخالف میخواهد این رژیم در کلیتش تثبیت کند. به گفته گابی گلایشمن رئیس اسبق انجمن قلم سوئد رژیم مذ هبی حاکم بر ایران هوای بد نیست که با باد برود. باید این رژیم را سرنگون کرد.
شرایط حاکم بر جامعه ایران بسیار انفجاری است. معجزه بهتر شدن شرایط اقتصادی مردم بعد از برداشتن تحریمها به سرابی بدل شده است. اعتراضهای خانواده های زندانیان سیاسی گسترده تر می شود. و رژیم می خواهد که به هر نحوی جلوی این حرکتها را بگیرد که بار دیگر پیر فرزانه تاریخ معاصر ایران و معلم آزادگی پا به میدان می گذارد
 یک دست جام باده ویک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزو است
منبع:
http://mosnikar.blogspot.com/2015/12/blog-post_71.html

۱۳۹۴ آذر ۲۶, پنجشنبه

رفسنجانی ٬خامنه ای و خبرگان٬ جنگ هژمونی


آخوند صدیقی در نمایش جمعه تهران (۲۰/۹/۸۴) : «نظارت استصوابی شورای نگهبان… حق مردم است که خبرگان، محل فتنه و فتنه‌گر نباشد… نص قانون اساسی و یک کار عقلایی پذیرفته شده در تمام عالم است».
 آخوند طائب رئیس قرارگاه عمار: «وای به‌حال مجلس خبرگان اگر دست فراریهای از جهاد بیفتد» (سایت حکومتی خیبرآنلاین-22آذر94).

 «فتنه‌گران می‌خواهند مجلس خبرگانی را که محل ’اجتهاد و شیخیت [شیخوخیت] ’ است، به محلی برای ’جنجالهای سیاسی’ تبدیل کنند» (سایت حکومتی جهان-21آذر94).

 سؤال این است که چرا و تحت تأثیر چه عواملی، خبرگان ارتجاع که همیشه خودش و نمایش انتخاباتی‌اش یک امر حاشیه‌یی بود، در حال حاضر این قدر در رژیم اهمیت و حساسیت پیدا کرده است؟

 پاسخ این است که در نظام آخوندی کار اصلی خبرگان ارتجاع تعیین به‌اصطلاح رهبر و ولی‌فقیه نظام است و از آنجا که در حال حاضر نظام ولایت‌فقیه بر اثر زهرخوران و برجام و همچنین چشم‌انداز زهرخوران سوریه و برشام، در ضعیفترین نقطه خود قرار دارد و به‌خصوص موقعیت خامنه‌ای به‌شدت متزلزل شده و زیر سؤال رفته است؛ خبرگان اهمیتی مضاعف یافته است.

 تضعیف خامنه‌ای و زیر سؤال رفتن او تا آن‌جاست که روحانی در سخنرانی 16آذر خود مجدداً مطرح کرد: «هیچ کس نباید خود را مستثنی از سؤال ملت بداند و همه باید به سؤل مردم و پاسخگویی در برابر سؤال مردم افتخار کنند». این سخنان تازه بعد از حملات شدیدی است که به اظهارات قبلی روحانی شد مبنی بر این‌که «حتی می‌توان امام مسلمین را نقد کرد» و ایادی باند خامنه‌ای، حملات خود به روحانی را تا تهدید به عزل و برکناری او پیش بردند.

 رفسنجانی طی مصاحبه‌یی که روز یکشنبه 22آذر منتشر شده، اظهاراتی دارد که اهمیت و حساسیت دوره آتی خبرگان ارتجاع را روشنتر می‌کند: «هر وقتی که بنا شد رهبری عوض شود یا نباشد و کس دیگری بیاید، (خبرگان) دوباره باید کار عمده‌ای انجام دهند. البته دارند آماده می‌شوند و مطالعه می‌کنند و گروهی را گذاشته‌اند که دارند افراد را بررسی می‌کنند تا آنهایی را که صلاحیت دارند که اگر بعداً حوادثی پیش آمد، بتوانند برای رأی‌گیری مطرح کنند. کار خبرگان عمدتاً همین است»

 رفسنجانی واضحتر از این نمی‌توانست به اهمیت خبرگان در شرایط برکناری یا مرگ خامنه‌ای اشاره کند؛ به‌خصوص که خبرها یا شایعات در مورد وضعیت جسمی خامنه‌ای هم بر سر زبانهاست؛ صرف‌نظر از صحت ‌و سقم این شایعات، خامنه‌ای در آستانه 80سالگی است و از آنجا که دوره خبرگان 8ساله است، به احتمال زیاد، خبرگان آینده، با ترکیبی که در نمایش انتخابات پیش رو مشخص می‌شود، تعیین ولی‌فقیه را هم به عهده دارد و به این دلایل، خبرگان که همیشه نقش صوری داشت، اهمیت فوق‌العاده‌یی پیدا کرده.

 در این میان یک عامل دیگر هم به اهمیت و حساسیت خبرگان افزوده و به جنجال و هیاهو پیرامون خبرگان دامن زده است و آن، کاندیداتوری نوه دجال، حسن خمینی است. چرا که همه می‌دانند حسن خمینی نوچه رفسنجانی است و حتی بیشتر از  حسن روحانی  به رفسنجانی وابسته است. وقتی خامنه‌ای رفسنجانی را در بازی انتخاباتی 92، حذف کرد، مجبور شد به روحانی تن بدهد و به این ترتیب رفسنجانی از طریق روحانی دوباره به رأس نظام و قوه مجریه حضور پیدا کرد، چرا که روحانی پسر خوانده رفسنجانی است و خط رفسنجانی را پیش می‌برد. اکنون در خبرگان دارد همین وضعیت پیش می‌آید، اگر رفسنجانی توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شود، با وجود حسن خمینی، در خبرگان نفوذ خواهد داشت و خط خودش را پیش خواهد برد. به‌خصوص که حذف نوه خمینی دیگر در توان خامنه‌ای نیست. بنابراین هیاهویی که به‌پا شده، با این هدف است که به حسن خمینی فشار بیاورند تا از رفسنجانی فاصله بگیرد.

 روزنامه حکومتی شرق (۲۲/۹/۹۴) در سرمقاله خود می‌نویسد: «آنان به چیزی کمتر از جدایی کامل سیدحسن خمینی از  هاشمی رفسنجانی  و موضعگیری ایشان علیه رئیس مجمع تشخیص مصلحت رضایت نخواهند داد. از آنجا که سیدحسن خمینی هرگز به چنین شیوه‌هایی تن نخواهد داد، تندروها بیش از گذشته عصبانی خواهند شد».

 اما این‌که رفسنجانی در مصاحبه اخیر خود چنین آشکار از فرض مرگ خامنه‌ای سخن می‌گوید و حتی فاش می‌کند که گروهی هم برای مواجه شدن با این وضعیت تعیین شده، در واقع دارد خودش را و آلترناتیو خودش را که «رهبری شورایی» است و در همین مصاحبه نیز مجدداً مطرح کرده، به نیروهای رژیم ارائه می‌دهد. روشن است که در چنان وضعیتی، حسن خمینی نقش پررنگتری خواهد داشت.

 اینها البته نقشه‌های رفسنجانی و ترس و لرزهای طرف مقابل است. اما اینكه تحولات پرشتابی كه آغاز شده، آیا جایی برای این قبیل نقشه كشی ها باز می‌گذارد یا نه؟ بحث دیگری است 

منبع:
http://khamen2015.blogspot.com/2015/12/blog-post_14.html

اسد رفتنی است اما تکلیف حسن نصرالله چه می شود


سقوط اسد حزب الله  و خامنه ای 
 
مثلث شیطانی خامنه ای حزب الله و اسد

مجاهدین و جنگ نرم


رضا شمس:‌ شبکه جنگ نرم رژیم علیه مجاهدین


دوستی که کمی دستش در کار است و اخیراً "اخبار را با دقت بیشتری دنبال می‌کند از بهت‌زدگی و حیرتی که با دنبال کردن انبوه تبلیغات علیه مجاهدین به آن دچار شده می‌گوید. از سایت‌های رنگارنگ رسمی وزارت اطلاعات تا سایت‌های ظاهراً "غیررسمی در رنگ‌های مختلف از چپ بگیر تا راست و میانه که چراگاه مقاله نویسهای وزارتی درپوش اپوزیسیون هستند و حتی رسانه های فارسی زبان متعلق به کشورهای غربی که ظاهراً" باید بی طرف باشند و در کل مجاهدین و شورای ملی مقاومت را تحریم خبری کرده اند و زمانی هم که اخبار مربوط به آنها را پوشش می دهند بیشتربه جوسازی منفی تبلیغاتی شبیه است تا خبر رسانی و دهها مقاله نویس مجهول و معلوم از عضو سابق مجاهدین و شورا بگیر تا شاعربریده و تواب اپوزیسیون نما ووووو.
به قول او این تازه در دنیای مجازی و در خارج کشور است و شامل رسانه های داخل و ارتش سایبری و رسانه های خارجی زبان رژیم ووو... نمی شود و ادامه می دهد، حتما جنگ با مجاهدین باید برای رژیم خیلی حیاتی باشد که این همه نیرو می گذارد. سپس می‌گوید؛ آنچه او را گیج کرده این است که مجاهدین که فعلا در لیبرتی محصور هستند و نمی توانند با رژیم و پاسدارها درگیر شوند تازه چند هزار آدم کجا و این همه پاسدار و بسیجی و اطلاعاتی ووووووو کجا؟
می گویم دوست گرامی به شما حق می دهم که حیرت زده شوی ولی شما گویا اصل موضوع را نگرفته ای. اصل موضوع اصلا ربطی به تعداد نفرات و کمیت مجاهدین و ارتش آزادیبخش در لیبرتی ندارد. کمیت مهم است ولی اصل نیست همچنانکه گفتی از آنجا که مجاهدین فعلا در جنگ نظامی و در جبهه جنگ درگیر نیستند اینکه هزار نفر، دو هزار نفر یا پنج هزارباشند اهمیت ثانویه دارد. اصل دعوا بر سر یک کیفیت است و آنهم تشکیلات می باشد. تشکیلاتی با یک پیشینه تاریخی مشخص و نمادهای شناخته شده در ایران و جهان. تشکیلاتی که هدف اعلان شده اش سرنگونی رژیم می باشد و برای موجودیت رژیم یک تهدید جدی محسوب می شود. رژیم و متحدانش می خواهند اصل تشکیلات و هر گونه مقاومت سازمان یافته را از بین ببرند. اهمیت استراتژیک چنین تشکیلاتی، آنهم در برابر یک رژیم ورشکسته و ضد تمدن معاصر بشری که بر روی انبار باروتی مثل ایران لمیده، در این است که یک ظرف و کیفیتی است که در هر لحظه و در کوچکترین فضای تنفسی میتواند به لحاظ کمی جهش کند و در شرایط مناسب چند ده برابر ضریب کمی بخورد و سرنوشت یک جامعه را تغییر دهد. اصل دعوا اینجاست آنها می خواهند چنین چیزی وجود نداشته باشد.
رژیم در داخل کشور تیغ سرکوب مستقیم را بالای سر مردم، به خصوص مجاهدین نگه داشته و هرجا با سرکوب نرم (تبلیغات و شیطان سازی) کارش پیش نرود تیغ سرکوب را بر سر آنها فرود می آورد و زندان است و شلاق است و چوبه دار و حذف فیزیکی. در عراق هم که می کشد ولی در خارج به خصوص اروپا و امریکا پس از محکومیت دردادگاه میکونوس فقط به جنگ نرم متکی است به هم دلیل باید اینجا مایه بیشتری در جنگ تبلیغاتی و نرم بگذارد. ماهیت جنگ تبلیغاتی رژیم هم در خارج کمی با داخل متفاوت است. همانگونه که نمی تواند مثلا نیروی پاسدار و انتظامی را به اور سورواز ببرد و به مجاهدین حمله کند، نمی تواند از مقاله نویسی مثل حسین شریعتمداری استفاده کند. حتی آنهایی که تحت عنوان اصلاح طلب روانه خارج کشور کرده هم زیاد کارایی ندارند. جنگ نرم باید همان کاری را بکند که اعدام و حذف فیزیکی انجام می دهد و آن نیزاز صحنه خارج کردن نیرو و فرد مبارز و جنگنده می باشد. یک جا (داخل کشور) با حذف فیزیکی و اعدام این کار پیش می رود و جایی دیگر (خارج کشور) که دستش بسته است سعی می‌کند با جنگ نرم و روانی فرد را از جبهه و صحنه نبرد خارج کند؛ یعنی جنگ نرم معطوف به همان اهدافی است که با ابزاری مثل اعدام به آن دست می یابد.
 هدف جنگ نرم به لحاظ تاکتیکی مهار مجاهدین و ارتش آزادیبخش می باشد و بر چند محور استوار است.
 اول- مسئله دار کردن و در نهایت براندن هواداران و اعضاء مجاهدین و شورای ملی مقاومت.
دوم- نا مساعد کردن ملاء اجتماعی خارج کشور برای جلو گیری از جذب شدن افراد و نیروها به مجاهدین با استفاده از تبلیغات منفی و دامن زدن به فضای ضدیت با آنها.
در رابطه با هدف استراتژیکی وغایی این جنگ میتوان به دو محور اشاره کرد.
اول- زدن سر و جدا کردن آن از بدنه تشکیلات با تاکید بر شیطان سازی از مسعود رجوی. کسی که بسا فراتر از یک رهبر سیاسی نماد و رهبر معنوی و چسب کل تشکیلات مجاهدین میباشد.
دوم- در صورت موفقیت در بند اول، فروپاشی نرم شورای ملی مقاومت و تشکیلات مجاهدین با دامن زدن به تضادهای داخلی و براه انداختن انشعابات.
میتوان کسانیکه در این جنگ نرم شرکت می کنند را به دو دسته تقسیم کرد.
دسته اول- کسانیکه که به نحوی بتوانند بطور خاص هواداران و اعضاء مجاهدین و شورا را مسئله دار کرده و پراکنده کنند. چنین افرادی لاجرم باید کسانی باشند که در ملاء هواداری شناخته شده باشند و میتوان آنها را به دوگروه تقسیم کرد.
گروه یک- کسانیکه در گذشته به نحوی در رابطه یا عضو مجاهدین و شورا بوده اند و بعد به دلایلی جدا شده و به خاطر ضدیت کور با مجاهدین و شورا علنا به صف دشمن پیوسته و در تشکلاتی مثل انجمن نجات، سحر، آوا و... توسط رژیم سازماندهی شده اند. آنها وظیفه دارند با تولید انبوهی کتاب و مقاله و خاطرات دروغین به زبانهای مختلف با مجاهدین به مبارزه برخیزند.
گروه دو- کسانیکه جدا شده وادعای اپوزیسیون بودن دارند ولی درعمل تحت عنوان منتقد، تنها اپوزیسیون مجاهدین می باشند نه رژیم. اینها مدعی اند که مزد بگیر نیستند بلکه داوطلبانه!! وظیقه خود می دانند که با مجاهدین مبارزه کنند و آنها را با مسئله دار کردن اعضا و هوادارانشان و دامن زدن به جو پاسیوسیم و بیهوده پنداری مقاومت از عرش به فرش کشانده و تشکیلات آنها را از هم پاشانده و نابود کنند. اینها هر چند از موضعی دلسوزانه، خیرخواهانه و حتی اخلاق مدارانه برخورد می کنند ولی به سان گروه اول در استفاده از شیوه های غیراخلاقی و کینه توزانه از قبیل جعل و دروغ هیچ ابایی ندارند؛ یعنی هم در شکل وهم در محتوا همان کار گروه مزدبگیران را انجام می دهند. اینها جاده صافکنی و بطور همزمان سفید سازی عناصر گروه اول را نیز به عهده دارند.
دسته دوم- کسانیکه با انگیزه های مختلف و دلایل متفاوت از قبیل وابستگی به رژیم، منافع مادی، رقابت سیاسی و... دشمن وضد مجاهدین هستند و کار اصلیشان پخش و نشر تولیدات دسته اول در ملاء اجتماعی میباشد و سعی می کنند برای دسته اول بلندگو و مخاطب تهیه کنند. اینها را میتوان در سه گروه دسته بندی کرد.
یک- رسانه های فارسی زبان متعلق به کشورهای غربی که هم به دلیل سیاست مماشات و هم به دلیل رسوخ عوامل رژیم تحت عنوان خبرنگار در آنها، برای دادن مشوق به رژیم در این کارزار علیه مجاهدین شرکت می کنند. هم چنین برخی افراد فعال یا صاحبان رسانه های خصوصی، اینترنتی و سایت را میتوان در این چارچوب نام برد. گاه چنین رسانه هایی را میتوان با چند صد دلار خریداری کرد.
دو- افراد، گروهها و محافلی تحت عنوان اپوزیسیون، با ادعای چپ، ملی، سکولار، ضد مذهبی و... که خود را رقیب مجاهدین و متحدینشان می دانند و بدشان نمی اید که آنها از هم بپاشند، به دلیل ماهیت فرصت طلبانه و بی پرنسیپی سیاسی تولیدات دسته اول را نشر و بدین طریق تبیغات منفی رژیم را تحت عنوان اپوزیسیون پخش می کنند.
سه- عناصری از محافل سلطنت طلب که به دلیل ماهیت منفعت طلبانه، اپورتونیستی و ضد آزادی خودشان را به رژیم نزدیکتر می دانند تا مجاهدین. این طیف که ازامکانات رسانه ای بالایی نیز برخودارند چه داوطلبانه و چه با مزد و مواجب رسانه هایشان را با کمترین نرخ به چراگاه دسته اول تبدیل می کنند.
کار این شبکه بزرگ و جبهه ای که رژیم برای جنگ نرم علیه مجاهدین ومتحدینشان در خارج کشور سازماندهی کرده، تولید و عرضه موادی است که هم از مجاهدین نیرو بکند، هم اعضا و هوادارانشان را مسئله دار کند و هم فضای اجتمایی را برای حضورشان منفی کند؛ یعنی نیروی رزمنده پیرامون مجاهدین را از صحنه خارج کند. طبیعی است که هر چه بیشتر این تولیدات در پوشش اپوزیسیون و با ظاهری غیر رژیمی عرضه شود میزان تاثیر گذاری و امکان یافتن تقاضا برای آن بیشتر خواهد بود؛ یعنی میزان تاثیر گذاری این جنگ نرم بستگی به میزان ظاهرغیر رژیمی داشتن عرضه کنندگان آن دارد. بی خود نیست که فعالترین عناصر این کارزار بیشتر از خود اپوزیسیون خود را مخالف رژیم نشان می دهند تا بدین وسیله بازار کسادشان را داغ کنند.
در عصر اینترنت و آگاهی اما کل این شبکه به جای اینکه مجاهدین را از بین ببرد تبدیل به وسیله ای شده تا سره را از ناسره و جبهه دوست را از دشمن روشن و جدا سازد وعناصر آگاه و مبارز که عمدتا پیرامون مجاهدین جمع شده اند را هر چه بیشتر آبدیده و در نتیجه برای رژیم خطرناکتر کند.

منبع :
 http://www.hambastegimeli.com/ديدگاه-ها/61252-رضا-شمس-‌-شبکه-جنگ-نرم-رژیم-علیه-مجاهدین




۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

«خلاصه‌ای از مقاله دکتر محمد ملکی نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب ضدسلطنتی»


نپندارید رفتن شاه و آمدن شیخ بی‌مقدمه و ناگهانی صورت گرفت. مقدمات کار از سالها پیش تدارک دیده شده بود، وقتی رضاشاه را از ایران بردند و محمدرضا را در جای او نشاندند باید تغییراتی به‌وجود می‌آمد، از جمله کمی باز شدن فضا.

سخت گیریهایی که در دورۀ پهلوی اوّل وجود داشت به‌خصوص در مورد آزادیهای دینی و اجتماعی باید تا حدودی تلطیف می‌شد و همین امر موجب دگرگونیهایی به‌ویژه در امور دینی شد. گذشته از احزاب سیاسی مجالس و تکایا و مساجد از نو فعال شدند و مبلغین دینی و حوزه‌ها مجدداً به تلاش و تکاپو افتادند تا جایگاه جدیدی در جامعه و بین مردم پیدا کنند، در هر گوشه و کنار شهر و ده و روستا هیأتهای مذهبی پا گرفت و متأسفانه خرافه پرستی تا حدودی جای خداپرستی نشست و حاکمان هم به این امر دامن زدند. در این میان گروهی از بنیادگرایان جمعیتی به‌نام ’فدائیان اسلام“ را شکل دادند و اسلامی را تبلیغ کردند که مورد قبول و دلخواهشان بود و برای بیان عقایدشان کتابی منتشر کردند به‌نام ’حکومت اسلامی“ و کم کم در پندار خویش به این نتیجه رسیدند که باید مخالفان اندیشه‌ی خود را از بین ببرند. ترور تشکیلاتی پا گرفت و افرادی نظیر کسروی که یک متفکر و از درس خوانده‌های حوزه بود به دست این جماعت به بدترین شکل کشته شد و بعد کسان دیگر. مرجع بزرگ تقلید آن زمان آیت اله بروجردی با این امر مخالف بود اما جمعی از کسانی‌که در کسوت روحانیان بودند پشتیبان و موافق آنها بودند، از جمله آقای روح الله خمینی... ..

افراد وابسته به گروه مؤتلفه در زندان یک مأموریت حساس داشتند و آن هم این بود که از تغییر مواضع ایدئولوژیک از سوی بعضی از افراد سازمان مجاهدین خلق و برگشت از اسلام و تمایل به مارکسیسم برنامه‌ی ساواک را برای اختلاف بین زندانیان و داستان ’نجس و پاکی“ را مطرح کنند. لازم به یادآوریست که از این توطئه‌ی ساواک که از سوی بعضی روحانیهای داخل زندان اجرا شد آقایان طالقانی و منتظری تبری جستند. نکته جالب و تاریخی این‌که بعضی از سران مؤتلفه در زندان در نشستی که شاه به‌نام ’سپاس’ برقرار کرده بود از جمله مهدی عراقی، عسگراولادی و انواری و... شرکت کردند و منطق آنها این بود که چون کمونیستها خطرناکتر از شاه هستند ما می‌خواهیم آزاد شویم تا با کمونیستها مبارزه کنیم.

در تمام مدتی که آقای خمینی در تبعید بود مؤتلفه‌های بنیادگرا و تروریست با ایشان در ارتباط تنگاتنگ بودند. به ’آقا’ خط دادند و خط می‌گرفتند. آنها در حقیقت تشکیلات آقای خمینی در سایه بودند. جمعیت مؤتلفه در کنار گروهی به‌نام حجتیه که کارشان مبارزه با بهائیان بود و زیاد به سیاست کاری نداشتند در کنار هم و گاهی با هم چون پی برده بودند که مبارزات مردم علیه استبداد روز به روز گسترده‌تر و به پیروزی نزدیک‌تر می‌شود نقشه کشی و برنامه‌ریزی برای آینده می‌کردند. وقتی آقای خمینی طبق برنامه به پاریس برده شد محل اقامت ایشان در محاصره‌ی مؤتلفه‌ایها از جمله حاج مهدی عراقی قرار گرفت و خط و خطوط برای آینده‌ی ایران کشیده می‌شد و در این میان عده‌یی از روشنفکران تحصیل کرده در اروپا و آمریکا، به‌عنوان مترجم و مرتبط با خبرنگاران و روزنامه‌نگاران و مقامات سیاسی که می‌پنداشتند می‌توانند ’آقا’ را به سوی خود بکشند هم دور آقا می‌پلکیدند اما برنامه‌ریزان اصلی کسان دیگری بودند... 

قیام مردم در ایران کم کم پا می‌گرفت و مردم و جوانان و دانشجویان روزبه روز سنگرهای جدیدی را فتح می‌کردند. آیت‌الله طالقانی توانسته بود طیف کثیری از مردم و نسل جوان و دانشگاهیان را به سوی خود جذب کند و هدایت آنها را به‌عهده گیرد.

من در اینجا به چند نمونه از توطئه‌های مؤتلفه‌ایها و هم پالکی هایشان پیش از انقلاب که خود از نزدیک شاهد آنها بودم اشاره می‌کنم.

در راهپیمایی‌ها از جمله راهپیمایی عظیم و چند میلیونی تاسوعا و عاشورا که به پیشنهاد آیت‌الله طالقانی صورت گرفت و توده‌ی مردم، سازمانها، احزاب و گروه‌های مختلف در آن شرکت داشتند و هر دسته و گروه، عکس و پوسترهای خود را حمل می‌کرد، گاهی در گوشه و کنار درگیریهایی رخ می‌داد. من که به‌عنوان مأمور انتظامات با دیگر دوستان زیر نظر جناب آقای شاه حسینی وظیفه‌ی حفظ امنیت راهپیمایی را داشتیم تمام تلاشمان این بود که مانع درگیریها شویم. درگیریها به این دلیل بود که گروهی که خود را میان تظاهر کنندگان جا داده بودند و عکسهای آقای خمینی را حمل می‌کردند، می‌گفتند باید تنها عکس آقای خمینی حمل شود و شعارهای آنها داده شود، به‌خصوص پوسترها و عکسهای بنیان گذاران مجاهدین و فدائیان و حتی گاهی عکسهای آقای طالقانی و دکتر شریعتی را تحمل نمی‌کردند و همین امر و انحصارطلبی آنها که بیشتر وابسته به گروه بنیادگرای جمعیت مؤتلفه بودند این وقایع را به‌وجود می‌آورد.

وقتی اطلاع دادند آقای خمینی می‌خواهد به ایران برگردد، عده‌یی از فعالان سیاسی در منزل آقای تهرانچی جمع شدند و تشکیل کمیته‌های استقبال در مدرسه رفاه اعلام شد. یکی از کمیته‌ها کمیته برنامه‌ریزی برای ورود آقای خمینی بود که افرادی از جمله اینجانب دکتر سامی، شاه حسینی، سیف، هاشم صباغیان در آن عضویت داشتیم. ما برای ورود آقای خمینی برنامه‌ریزی می‌کردیم و کارتهای دعوت برای رفتن به فرودگاه را من و دکتر سامی امضاء می‌کردیم. ما آن روزها چه ساده دل بودیم، می‌پنداشتیم ما هستیم که برنامه‌ریزی ورود جناب خمینی را در دست داریم، غافل که موازی کمیته ما کمیته‌ی دیگری از هیأت مؤتلفه و حزب جمهوری مشغول برنامه‌ریزی هستند و در سایه، کار خود را انجام می‌دهند و دیدیم هنگام ورود آقای خمینی برنامه‌های ما کاملاً کنار گذاشته شد و ما را اصلاً ببازی نگرفتند و مؤتلفه ایها برنامه خود را اجرا کردند و از همان لحظه‌ی اوّل ورود آقای خمینی به فرودگاه او را محاصره کردند و دیدیم مدرسه رفاه و بردن آقای خمینی به بهشت زهرا و برنامه‌های اجراء شده کاملاً در اختیار آنها بود. می خواهم در اینجا به یک نمونه اشاره کنم. قرار بود آقای خمینی بعد از رسیدن به تهران جلوی سر در بزرگ دانشگاه تهران با خانواده شهدا ملاقات کند این امر حذف شد و در بهشت زهرا که قرار بود آقای حاج احمد صادق از طرف خانواده‌ی شهدا صحبت کند، به جای آن پسر آقای امانی که در جریان ترور منصور اعدام شده بود از طرف خانواده شهدای هیأت مؤتلفه صحبت کرد.

پس از پیروزی انقلاب روزی جناب آقای طاهر احمدزاده ضمن تعریف خاطراتش از انقلاب، در زندان اوین به من گفت: ’چند روز قبل از تغییر نظام شاهی به شیخی در یکی از میادین شهر مشهد در کنار آقای خامنه‌ای ایستاده بودم و گروههایی را که به طرفداری از انقلاب از آنجا می‌گذشتند نظاره می‌کردیم. یک گروه که تنها عکس و پوستر آقای خمینی را در دست داشت وارد میدان شد با شعاری که اوّل متوجه نشدم چیست. کم کم به ما نزدیک شدند شعارشان این بود: «حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح الله». با شنیدن این شعار بدنم لرزید، شگفت‌زده شدم، اوّل فکر کردم اشتباه می‌شنوم ولی نه! واقعیت بود، با حالتی نگران به آقای خامنه‌ای گفتم: شعار اینها خیلی خطرناک است، او با لبخند گفت: ”زیاد سخت نگیر درست میشه. “

آقای احمدزاده به من گفت که ”من به‌شدت بهم ریختم از همان روز فردای وحشتناکی را در ذهنم ترسیم کردم. فردایی که آقای دکتر، حکم دستگیری من و تو و هزاران مانند ما و اعدام صدها و هزارها جوان از زن و مرد را می‌دهند و می‌بینی دو سه سال از آن روزها نگذشته ما در زندان اوین زیر شکنجه همانها که آن روز آن شعار را می‌دادند هستیم و مسلماً فردای این ملت بهتر از امروز نخواهد بود. “ من و احمدزاده نگاهی به هم انداختیم تا آماده برای بردنمان برای بازجویی و شکنجه شویم.

هموطنان، جوانان، دانشجویان عزیز، 
یادمان نرود، تروریستها و بنیادگرایان با تأیید و رهبری پدرخوانده بزرگ بنیادگرایی یعنی آقای خمینی چگونه گام به گام انقلاب را قبضه کردند و به جان مردم و به‌اصطلاح روشنفکران ساده دل و فریب خورده چون من و هزاران انسان دلسوز چون احمدزاده افتادند و آن بلاهای وحشتناک و باور ناکردنی را بر سرمان آوردند و حال پس از گذشت ۳۶ سال از حکومت جهل و جور و جنایت خوب می‌فهمیم چرا آن روز که هنوز نظام تغییر نکرده بود، آقای خامنه‌ای در جواب پرسش احمدزاده عزیز آن‌چنان پاسخ گفت و عکس‌العمل نشان داد.

عزیزان من، 
هرگز فریب این گفته‌ی هدفدار را نخورید که شکنجه و کشتار در نظام ولایی پس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ آغاز شد. جنایات برنامه‌ریزی شده از سال ۵۸ آغاز شد. بسیاری از شکنجه دیده‌های سال ۵۸ تنها به جرم کارهای انقلابی پیش از تغییر نظام مانند چاپ کتابها و نشریات انقلابی از جمله کتابهای شریعتی، مجاهدین و طالقانی و به‌خاطر همکاری نکردن با حاکمیت بنیادگرا، در گوشه و کنار کشور وجود دارند که پس از گذشت دهها سال از آن شکنجه‌ها با بدنی علیل و خرد و له زجر می‌کشند و با بردباری و تحمل ظاهراً زندگی می‌کنند. این گروه بنیادگرای بی‌رحم و جنایت‌کار مگر فقط و فقط به جرم دگراندیشی دهها دختر و پسر را نکشتند و چشم درنیاوردند و شکنجه نکردند.

مگر آدمکشان روز ۲۹ خرداد سال ۶۰ در مراسمی که به یاد دکتر شریعتی در منزل او برپا بود با گاز اشگ آور و مواد آتش‌زا و سنگ و... به آنجا حمله نکردند و ضمن دستگیری عده‌یی، تعداد کثیری را مجروح ننمودند؟ اینها و دهها جنایت نظیر آن پیش از خرداد۶۰ صورت گرفت. من اگر فرصتی دست دهد و عمری باشد در قسمت سوم یادداشتهای ”نظام ولایی پدرخوانده بنیادگرایی“ از حوادث دهه‌ی شصت و به‌ویژه جنایت ضدبشری کشتار سال ۶۷ سخن ها با جوانان و دانشجویان خواهم گفت. مگر همین تروریستها و بنیادگراها پس از انقلاب سر از حزب جمهوری درنیاوردند و مقامات کلیدی را در دست نگرفتند؟ لاجوردی و عسگراولادی در کسوت اعضاء شورای مرکزی حزب یکی با سمت دادستانی به جان مردم افتاد و دیگری در کسوت وزارت اقتصاد مملکت را قبضه کردند.

بگذارید بگویم کشتار و شکنجه و زندان بلافاصله پس از تغییر نظام و قدرت گرفتن روحانیان آغاز شد... ... .

’نظام ولایی“ پدرخوانده ”بنیادگرایی“
این روزها در سراسر جهان سخن از داعش (خلافت اسلامی) است و جنایتهایش. شنیدن و خواندن آدمکشیها و دیگر تجاوزهای این آدمکشان به کسوت مسلمان درآمده، من را به سی و چند سال قبل (دهه‌ی شصت) برد تا آنچه در اوین و قزلحصار و دیگر زندانهای ایران در ”ولایت“ آقایان خمینی و خامنه‌ای شاهد آنها بودیم را به‌طور فشرده برایتان بنویسم تا ریشه‌ی بنیادگرایان فعلی مانند داعش را بهتر بشناسید. هیچ انسانی که بویی از شرف و انسانیت و آزادگی برده باشد نمی‌تواند بر اعمال آنها که نام داعش بر خود نهاده‌اند صحه بگذارد و از این اعمال متنفر نباشد اما من با آوردن چند نمونه که به دست و دستور نظام ولایی در طی سی و چند سال در کشور عزیزمان به امر ”ابوبکر بغدادی“های ایرانی صورت گرفته اشاره خواهم کرد، تا قطره‌ای از دریای جنایت را برای هموطنان عزیزم افشاء نمایم، تا ماهیت آنها که امروز قیافه‌ی ضد بنیادگرایی و ضدداعشی بر خود گرفته‌اند بهتر و بیشتر آشکار گردد.

اجازه می‌خواهم بخشهایی از خاطرات یک زن ایرانی که دورانی را در زندان قزلحصار گذرانده از ”گور“ و ”قیامت“ و ”قفس“ و ”واحد مسکونی“ که به دستور لاجوردی جلاد و حاج داود جنایتکار (عوامل آقای خمینی) ”رئیس زندان قزلحصار“ گذشته، برایتان نقل کنم تا به عمق جنایات بنیادگرایان از هر شکل و شمایلی چه شیعه یا سنی پی ببرید. در کتاب خاطرات زندان هنگامه حاج حسن آمده است:
”از فروردین سال ۶۲ تعدادی از زنان زندانی مقاوم از جمله «شکر» را برای تنبیه به گوهردشت بردند. آنها ممنوع الملاقات بودند و جایشان مشخص نبود و وقتی خانواده‌هایشان مراجعه می‌کردند، آنها را سر میدوانیدند، و خانواده‌ها در به در به‌دنبال بچه‌هایشان در جلوی زندانها سرگردان بودند، بعدها مشخص شد که آنها را به شکنجه‌گاههای مخصوص که به «واحد مسکونی» معروف شد و در واقع هنوز کسی از وجود آنها اطلاع نداشت برده‌اند. این واحدها در زندان قزلحصار بود و گویا قبلاً واحدهای مورد استفاده‌ی پرسنل زندان یا محلهای کار متروکه بوده است. این خواهران حدود یک سال در واحد مسکونی زیر دهشتناکترین شکنجه‌ها قرار گرفته و سپس به اوین منتقل شده بودند. آنها را پس از یک سری بازجویی و شکنجه در بندهای انفرادی اوین دوباره به واحد یک قزلحصار به محلهایی که بعدها به «قفس» معروف شد منتقل کردند. تا آن موقع، بند «قیامت» و قفسها و واحد مسکونی رو نشده بود و همه از آن خبر نداشتند. ما زندانیان قزلحصار نیز به‌طور عام از آن بی‌اطلاع بودیم، همین قدر میدانستیم که بندهای تنبیهی در واحد یک به راه افتاده، و تعدادی از برادران را نیز به آنجا برده‌اند ولی از کم و کیف آن بی‌اطلاع بودیم. “

آن روز طبق برنامه آب حمام گرم شده بود و ما طبق معمول آب گرم برداشتیم که چای حمام درست کنیم، ناگهان حدود ۱۵ نفر را صدا زدند و بیرون بردند فضا به‌شدت ملتهب بود. چند دقیقه بعد مرا هم صدا کردند، خوشحال شدم چون دلم نمی‌خواست که آن دوستانم بروند و من بمانم. بچه‌ها با نگرانی نگاهم کردند و کمک می‌کردند که از لباسهایم چیزی کم نبرم، چون هوا سرد بود من هم هرچه داشتم پوشیدم. چون دیگر برگشتی متصور نبود. ما را به‌صورت جداگانه نمی‌دانم چند ساعت همان جا رو به دیوار به‌حالت ایستاده نگه‌داشتند. بعد بالاخره ’حاجی“ آمد. من ژاکت کلفتی به تن داشتم، بالای سرم که رسید، گفت این کیه؟ و سپس گفت: نگاه کن چه هیکلی داره، معلومه که بادی گارده، و با کابل سنگینی که در دستش بود محکم به سرم کوبید. سرم گیج رفت ولی سعی کردم نیفتم و ضعف نشان ندهم داشتم فکر می‌کردم این چیست که دارم با آن کتک می‌خورم امّا ضربه‌های سنگین یکی بعد از دیگری فرود می‌آمد و امکان تمرکز نمی‌داد. گیج شده بودم و سرم به‌شدت درد گرفته بود فقط ناخودآگاه صورتم را میپوشانیدم که ضربات به‌صورتم نخورد، چون احساس می‌کردم به هر جای صورتم که بخورد داغان می‌کند که درست هم بود. وقتی ناله‌ام درآمد ”حاجی داود“ جلاد دست کشید و گفت ببریدش! 

... مرا به سمت راست زیر هشت برده و در اتاقی خالی قرار دادند. نمی‌دانم چه مدت بعد آمدند و مرا به سمت داخل راهرو و محل بندها بردند و در اوایل راهرو و در سمت چپ وارد سالن یا اتاقی کردند و به زنی که آن جا بود تحویل دادند. آن زن من را برد در جایی بین دو تا تخته که به فاصله‌ی حدود نیم متر از هم به‌حالت عمودی قرار داده بودند نشاند. هوا به‌شدت گرم و دم کرده بود و بوی حمام میآمد. چشمم کماکان با چشمبند بسته بود، دستی به سرم کشیدم. جای ضربات کابل به‌اندازه‌ی چند سانت بالا آمده و سرم راه راه شده بود طوری که از روی روسری و چادر هم قابل لمس بود ولی درد احساس نمی‌کردم که احتمالاً بی‌حس شده بود... 

برنامه‌این طور بود که از سپیده صبح، ساعت بین ۵ و ۶ با اذان صبح باید بیدار می‌شدیم. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و ۵ دقیقه نماز و بعد داخل قفس می‌نشستیم و همان جا صبحانه می‌خوردیم تا ظهر. باز ۳ دقیقه دستشویی و سپس نماز و باز قفس و ناهار ساعت نمی‌دانم کی. ۳ دقیقه دستشویی و وضو و بعد نماز و شام و باز مینشستیم تا ساعت ۱۲ شب، بعد می‌توانستیم دراز بکشیم و بخوابیم معمولاً بین ۴ تا ۵ ساعت خواب و باز روز بعد. روزها و هفته‌ها و ماهها همین طور پایان‌ناپذیر می‌آمدند و می‌رفتند و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد و خبری از جایی نمی‌رسید حتی موقع خوابیدن هم باید چشمبند روی چشممان بود. بدترین وضعیت این بود که به بی‌خوابی دچار بشوم مدّتی بود که هجوم سیلآسای همان افکار و این‌که گویا دیگر هیچ چشم‌اندازی برای پایان این وضعیت وجود ندارد نمی‌گذاشت بخوابم.

’حاجی“ هر روز برای چک دستگاهش می‌آمد و برای درهم شکستن ما لغز میخواند، ”حاجی“ هر روز بر اساس گزارش توابها با برنامه‌ای که خودش داشت تعدادی را انتخاب می‌کرد، بیرون می‌برد، و کتک می‌زد و دستور می‌داد که توبه کنند تعدادی را هم در قفس مورد آزار و شکنجه قرار می‌داد و گاهی بی‌خبر میآمد و یک مرتبه یک نفر را زیر مشت و لگد می‌گرفت... یک روز هم من سوژه‌ی حمله بودم، ناگهان احساس کردم یک وزنه‌ی سنگین محکم به سرم خورد و انگار گردنم در سینه‌ام فرو رفت گیج شدم چشمم سیاهی رفت و بعد نعره‌ی ”حاج داود“ را شنیدم که یک چیزهایی می‌گفت، با مشت سنگین و غول آسایش بی‌هوا به سرم کوبیده بود.

بهار گذشت و بعد تابستان رسید. هفت ماه است که اینجا هستم. چند روزی بود که سر و کله‌ی ”حاجی“ پیدا نشده بود. یک روز صبح مرا صدا زدند و بیرون بردند برخلاف تصورم گفتند ملاقات داری، بعد از ۷ ماه پدر و مادر بیچاره‌ام آمده‌اند. به اتاق ملاقات رفتم، پشت شیشه ایستاده بودند، یک پاسدار کنار آنها و یک پاسدار کنار من. پدرم با دیدن من دیگر طاقت نیاورد و شروع به گریه کرد امّا مادرم زن محکمی بود و خودش را کنترل کرد. گفتم: گریه نکنید من حالم خوب است و تنها نگرانیم همین ناراحتی شماست (1) 

هموطنان، عزیزان من
یک نمونه از جنایات و شکنجه‌هایی را که در نظام ولایی اتفاق افتاده برایتان آوردم. بعد از آن که در سال ۶۳ با فشار و افشاگریهای آیت‌الله منتظری بساط توابسازی حاجی داود جمع شد و خودش نیز برکنار گردید، جای او یک نفر به‌نام مهندس میثم مسئول قزلحصار شد. او در اوایل کارش با زندانیان کمی ملایمت بکار می‌برد و با افراد مسن و شناخته شده ملاقات می‌کرد. روزی به او گفتم: من در واحد یک بند ۳ زندانی هستم. در کنار این بند یعنی بند ۴ خانمها زندانی هستند. گاهی از این بند صداهای عجیبی میشنوم. صدای گریه‌های بلند، صدای فریاد، صدای فحش و جیغ، آنجا چه خبر است؟ میثم گفت: من با مشکلات بسیار بزرگ و وحشتناکی روبه‌رو هستم. مثلاً در واحد یک ما در حال حاضر ۴۰۰ دختر و زن روانی داریم که نمی‌دانیم با آنها چه بکنیم. نه می‌شود آنها را آزاد کرد و نه می‌شود در اینجا نگاهداری نمود. به‌طور قطع غالب این خانمها محصول کارهای حاجی داود در درست کردن ”قیامت“ و ”گور“ و ”قفس“ و ’واحد مسکونی“ که حاجی داود برای توابسازی درست کرده بود هستند.

قزلحصار در آن سالها محل نگاهداری زندانیانی بود که پس از دستگیری و بازجویی و شکنجه‌های بی‌نظیر و دادگاهی شدن (در دادگاههای غیرقانونی، بدون حضور وکیل و حق دفاع که غالباً چند دقیقه طول می‌کشید) به آنجا برای گذراندن دوران زندان فرستاده می‌شدند. اتهامات این افراد آن‌چنان نبود که اعدامی‌ باشند. آنها به حکم ابد یا چند و چندین سال زندان محکوم شده بودند. بسیاری از دستگیر ‌شدگان در اوین و دیگر زندانها زیر شکنجه یا می‌مردند یا اعدام می‌شدند. دهها هزار نفر در دهه‌ی ۶۰ به‌خصوص سال ۶۷ در زندان اوین اعدام شدند. زندانیان قزلحصار کسانی بودند که از اوین جان سالم به در برده بودند، رفتاری که نمونه‌ای از آنها در قزلحصار گفته شد با این چنین زندانیان بود.

و همه‌ی این جنایات در ۳۶ سال حاکمیت نظام ولایی ادامه داشته و دارد. در تمام این سالها نظام ولایی دست از این جنایات برنداشته؛ کشتار و جنایات سال ۷۸ در کوی دانشگاه تهران، کشتار دهها نفر در اعتراضات مردمی سال ۸۸ را به‌خاطر بیاورید. داستان زندان کهریزک و بلاهایی که بر سر دختران و پسران آوردند را از خاطر بگذرانید و فراموش نکنید که در کشتار ۶۷ چندین هزار نفر اعدام شدند و به ادعای یکی از مسئولان آن زمان وزارت اطلاعات (آقای رضا ملک) تعداد کشته‌ها حتی از ۳۰ هزار در عرض یکی دو ماه در سراسر کشور گذشت. همه‌ی این اعمال ضدبشریت را به‌خاطر بیاورید تا به آبشخوار داعش و دیگر بنیادگرایان پی ببرید. ... ... 

چرا آمریکا و اروپا در مقابل آن همه جنایت که در ایران و عراق و سوریه و دیگر نقاط جهان روی داده و می‌دهد، یا سکوت کرده و یا به یک محکومیت لفظی اکتفا نموده است؟ چرا آن روزها که گروه بنیادگرای بوکوحرام حدود ۲۷۰ دختر جوان و زن را در نیجریه با وحشی‌ترین شکل ربودند یک هواپیمای با سرنشین یا بدون سرنشین آمریکایی یا اروپایی برای نجات آن اسیرها اقدام چشمگیری انجام نداد و تنها به محکوم کردن لفظی اینکار اکتفا کردند؟ امّا برای آن دو آمریکایی و یکی دو اروپایی که سرزده شدند (عمل بسیار وحشیانه) باید همه‌ی جهان علیه جنایت داعش متحّد شوند؟ چرا آن روزها که آمریکایی‌ها عراق را در سینی طلایی تقدیم ایران پدرخوانده‌ی بنیادگرایی کردند و دولتهای ایران و عراق به کمک هم آن همه جنایت در دو کشور مرتکب شدند، تا ایران با همدستی مالکی و دار و دسته‌اش به جان مردم عراق و ایرانیان پناه گرفته در عراق بیفتند، فکر امروز نبودند؟ 

متأسفانه بنیادگرایان حاکم بر ایران با دخالت در عراق و سوریه و لبنان و یمن چهار کشور منطقه را درگیر آشوب و ناامنی و جنگ کرده‌اند. در حالیکه ملّت ایران و ملل منطقه در فقر و فساد می‌سوزند، ابوبکر بغدادی و سید علی خامنه‌ای هر یک مدّعی تسلّط بر جهان اسلام هستند و منطقه را به آتش و خون کشیده‌اند. براستی چه تفاوتی بین دولت اسلامی داعش و جمهوری اسلامی وجود دارد؟ 

(1) از کتاب ’چشم در چشم هیولا! ’ خاطرات زندان هنگامه حاج حسن

نظام ولایی؛ و بنیادگرایی
[تقدیم به قربانیان جنایتهای بنیادگرایان در سراسر جهان] 

در قسمت اول و دوم این مقالات سعی کردم تا حدودی از ریشه‌های بنیادگرایی و جنایاتی که به وسیله ‌این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حال نامساعد و حوادث پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشکلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در کشور ما چه کسانی عملاً پیاده کردند و این بنای نفرت‌انگیز و جنایت‌کارانه را که اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحله‌ی عمل درآوردند. لازم به ذکر است قبل از این‌که در سرزمین ما بنیادگرایی تشکیلاتی متولد شود ترور و آدمکشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیرکبیر، عشقی، قائم‌ مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و... اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد به‌نام ’فدائیان اسلام“. این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل کسروی نویسنده و متفکر و تاریخ‌نگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن کتاب ’حکومت اسلامی“ که اندیشه‌ها و عقاید آنها بود را منتشر کرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلام‌گرا که درصدد برپایی حکومتی بر اساس اسلام بودند را منعکس می‌کرد... ... ... .

من در این‌جا می‌خواهم برای آگاهی کسانی که این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولایی را ناحق می‌دانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامی‌گری و محبوبیت کسانی که مدعی مبارزه با داعش هستند می‌باشد این نکته را روشن کنم، آیا به راستی نظام ولایی پدرخوانده داعش و دیگر بنیان‌گرایان هست یا نیست؟ 

در این یادداشت سعی دارم آنچه می‌آورم از نوشته‌ها و گفته‌های پایه‌گذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل کسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه‌ای موجودیت خود را اعلام کردند. در این اعلامیه آمده است: ”سالهاست که زنجیرهای سیاهی ممالک اسلامی را از یک‌دیگر جدا ساخته، ... پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بی‌ایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام کنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم“. این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (1) 

نواب صفوی بارها در نوشته‌های خود به‌مناسبت‌های گوناگون اشاره می‌کند که برای نجات کشور از مشکلات، تنها قوانین اسلام راه‌گشاست. او در زمزمه‌ای عاشقانه با امامی از یاران نزدیکش در سالگرد شهادت او پیمان می‌بندد: ”و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمی‌کنیم تا این‌که... مملکت... را در سایه‌ی اجرای تعالیم اسلام رشک جهانیان سازیم، یا این‌که به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبه‌ی دار چون تو مردانه درآئیم“ (2) 

در سال ۱۳۲۹ که مقدمات تشکیل دولت ملی دکتر مصدق فراهم می‌شد، مانیفست نواب صفوی منتشر می‌گردد که در آن برنامه‌های حکومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در این‌جا به چند نمونه از برنامه‌های نواب اشاره می‌کنم تا ریشه‌های آنچه امروز در ایران می‌گذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی که در اینجا ذکر می‌گردد از کتاب ”آسیب‌شناسی نهضت ملی ایران“ نوشته بهنام کریمی گرفته شده و تمام رفرنس‌ها مربوط به این کتاب است.

”آری اساس مفاسد و بدبختی‌ها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملکت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان می‌بود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا می‌شد، روزگار کشور نور باران بود. ایران مملکت اسلامی است، بایستی احکام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا می‌شد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود“. (3) 

نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان می‌گوید: ”آتش شهوت از بدنهای عریان زنان بی‌عفت شعله کشیده خانمان بشر را می‌سوزاند“. او می‌نویسد: ’شب و روز زنان و مردان در کوچه و بازار و اداره و مدرسه و کارخانه و سایر اماکن عمومی با هم روبه‌رو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است. (4) 

مسأله‌ی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین کار برای زن‌ها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان می‌کند: ”بهترین کار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا کاری اساسی‌تر از این در دنیا هست؟ ’ (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سرکوب زنان را صادر می‌کند. درست همان کاری که آقای خمینی بعد از تغییر نظام کرد و مسأله‌ی یا روسری یا توسری را به‌وجود آورد. با دقت بخوانید: ’شهربانی باید از عبور و مرور زنانی که به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری کند.’ (۶) نواب صفوی در منشوری که برای برپایی حکومت اسلامی منتشر می‌کند حرف آخر را می‌گوید و دستور می‌دهد: ’اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسه‌ی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسه‌ی مردانه و پسرانه بی‌جا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی که زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماکن عمومی مثل سینماها و نمایش‌خانه‌های پاک اسلامی و اتوبوسها و سایر اماکن حفظ کنند... . (7) 

خوانندگان عزیز ملاحظه می‌فرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی کاملاً به مرحله‌ی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبه‌روز بیش‌تر شده و می‌شود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و… : ’سینماها، نمایش‌خانه‌ها، رومانها و تصانیف به کلی بایستی برچیده شود و عاملان آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنان‌چه استفاده‌ای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و کشاورزی و صنعتی تحت‌نظر اساتید پاک و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود. (8) 

اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژه‌یی دارد و طبیعی است که با موسیقی هم میانه‌ی خوبی ندارد تنها به نوعی از آن‌که ’مشروع’ است رضایت می‌دهد. درست به‌نوشته نواب در این مورد توجه کنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: ’موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد می‌آورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیان‌آور، موسیقی غلط و موذی، موسیقی‌های مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمه‌های روح پرور مشروعی قرار گیرد که به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را می‌پرورد و حقایق را به انسان می‌آموزد و با روح جامعه می‌آمیزد. (9) 

نواب صفوی به‌شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یک راه برای مقابله با غرب می‌اندیشد: بریدن از آن و می‌گوید: ’اروپاییان و غرب‌نشینان تا چندین قرن نزدیک به‌حال توحش و بربریت زندگی می‌کردند و مهد علم جهان ممالک اسلامی و ایران بوده... آیا چه پیش آمده که محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بت‌پرستی و بی‌ایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایه‌یی در دست نداشته نمی‌توانند هیچ‌گونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایت‌پیشه باید بمیرند و رجال پاک و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشه‌های علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریکا و اعزام محصلین به خارج به کلی مستغنی شوند.“ (۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربی‌ها حساسیت ویژه دارد تا جایی‌که می‌نویسد: ”از چه رو ملت مسلمان ایران کلاه بیگانه بر سر می‌نهد و افسار استحمار به گردن بسته است“. (11) 

در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی اداره‌ی مملکت و وضع قوانین می‌پردازد و در حقیقت به ویژگی‌های حکومت اسلامی می‌پردازد، وضعیت امروز ملت ایران کاملاً مشخص می‌گردد و می‌توان فهمید که او با چه شاخصی می‌خواهد با انسانها برخورد کند. او با صراحت کامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمی‌خیزد و از این‌که امور قضایی از حیطه‌ی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش می‌کند در حکومت دلخواه او بار دیگر روحانیان بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حکومتی به‌وجود آید که امروز در ایران حاکم است. او با صراحت می‌گوید: ”بایستی احکام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبه‌مو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعه‌ای که اخیراً از افکار پوسیده‌ی مشتی نادان و بی‌خرد تراوش نموده است محو گردد.“ (۱۲) او می‌گوید: ’باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی می‌کند’.

نواب بر جایگاه بی‌بدیل روحانیت در اندیشه‌اش تأکید بسیار دارد. تا آنجا که معتقد است ’برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزه‌ی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاک و مطلع و لایق تربیت کرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب کند و در دادگستری بگمارد.’ (۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانون‌گذار می‌داند و قوانینی را که از مغز بشر تراوش می‌کند به سخره می‌گیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه کنید:
’قانون‌گذاری تنها برای خداست و قانونی که از فکر پوسیده‌ی بشر قانون‌گذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملکت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام بر طبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منکرات و مفاسد و منهیأت شرع مقدس جلوگیری شود“. (14) 

نواب طرفدار پروپاقرص یک نظم پلیسی و کنترل شده در کشور بود. او معتقد است ’بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجی‌ها به ایران کاملاً دقت نموده با کمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشی‌های خطرناک آماده باشند. و بدانند که مسلمانان ایرانی برای چه کاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه کسانی تماس می‌گیرند و در ممالک خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر می‌شود“. (15) 

خوانندگان محترم، 
در این نوشته بار دیگر یادآور می‌شوم که کتاب برنامه‌ی حکومت اسلامی تحت عنوان ’راهنمای حقایق’ به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حکومت دکتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران کوتاه حکومت مصدق مزاحمت‌های بسیاری برای او فراهم کردند از جمله ترور دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق.

در پایان این قسمت لازم می‌دانم به این نکته نیز اشاره کنم که پس از گذشت یکی دو ماه از روی کارآمدن دکتر مصدق و پذیرش پست نخست‌وزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ ”نواب صفوی“ رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت ”حکومت ایران باید توسط خلیفه‌ی مسلمین اداره شود. “ (16) 

همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن ’ابوبکر بغدادی’ خود را خلیفه‌ی مسلمین جهان می‌داند.

هموطنان؛ آنچه تا کنون از عقاید و اندیشه‌ها و برنامه‌ها و عملکرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشه‌های بنیادگرایی در ایران بود که غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشکیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأکید کرده‌اند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنه‌ای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نکردند.

در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی کتاب ’ ولایت فقیه ’ را در نجف منتشر کرد که در آن برنامه‌ی خود را که تفاوت چندانی با برنامه‌ی نواب صفوی نداشت به‌عنوان درس فقه که در حوزه‌های علمیه مورد بحث قرار می‌گرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در کتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز کشور ما شاهد آن است قسمت‌های کوچکی از این نوشته را بازنویسی می‌کنم. ایشان در مقدمه‌ی کتاب می‌فرمایند: ’من تعجب می‌کنم، این‌ها چگونه فکر می‌کنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بکشند، می‌گویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یک نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین کشتند و این چیزی است که ما اطلاع پیدا کردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل می‌شود به‌نام این‌که می‌خواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمی‌گویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر کسی را برای ده گرم هروئین اعدام کنند خشونت ندارد“. (17) 

ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار می‌دهد اما به‌محض رسیدن به قدرت چنان می‌کند. آقایان خمینی و خامنه‌ای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرم‌های مربوط به مواد مخدر اعدام کرده‌اند و اخیراً در یک شب ۳۵ نفر به همین اتهامات بدار آویخته شدند. در قرآن آمده است کسی که حرفش با عملش یکی نیست ’منافق’ است، نه آن کسی که اعتقادش را می‌گوید و پایش می‌ایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنه‌ای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت کنیم متوجه می‌شویم چه تفاوت‌های بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی کیست؟ 

حال می‌پردازم به قسمتی از حرفها و برنامه‌های کسی که خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی می‌نویسد: ’رسول اکرم (ص) در رأس تشکیلات اجرایی و اداری جامعه‌ی مسلمانان قرار گرفت. علاوه بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احکام و نظامات اسلام به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را به‌وجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اکتفا نمی‌کرد بلکه در ضمن به اجرای آن می‌پرداخت، دست می‌برید، حد می‌زد، رجم می‌کرد. پس از رسول اکرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولی‌الامر بعد از رسول اکرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهده‌دار این مقامات هستند». (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه می‌رسد که فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی که او انجام می‌داد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفکر ریشه می‌گیرد: «حکومت اسلامی هیچ‌یک از انواع طرز حکومت‌های موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست که رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف کند، هرکس را اراده‌اش تعلق گرفت بکشد و هرکس را خواست انعام کند، و به هر که خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا همچنین اختیاراتی نداشتند. حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حکومت اسلامی حکومت قانون الهی بر مردم است. (19) 

هموطنان؛ این نوشته‌ها عیناً از کتاب ”حکومت اسلامی“ آقای خمینی نقل شده. کمی در مورد آنچه نوشته و آنچه کرده دقت کنید. اما از نظر آقای خمینی چه کسی صلاحیت حکومت بر مردم را دارد. ایشان می‌فرمایند: ”حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به کسانی که به‌علت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیات‌ها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت‌المال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش کند. اکنون که دوران غیبت امام علیه‌السلام پیش آمده و می‌بایست احکام حکومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا کند. باید حکومت تشکیل داد چون تشکیل حکومت و اداره‌ی جامعه بودجه و مالیات می‌خواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زکاة و غیره... (۲-۱۷) 

آقای خمینی در جای جای نوشته‌ی خود می‌گوید حاکم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات کمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم می‌شود مقصود فقهاء هستند که علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است که می‌گویند ’العدل وضع الاشیاء عند مواضعه’ یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ‌وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمی‌رساند. آیا فقها در همه‌ی امور عدالت را رعایت می‌کنند؟ یک نظر اجمالی به ۳۶ سال حکومت فقها بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقه‌ای و دادن حکم اعدام نشانه‌ی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دهه‌ی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بی‌نظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی که دوران محکومیت خود را می‌گذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شکنجه به‌شهادت رساندن نشانه‌ی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیکاران، دزدان، معتادان، کارتن‌خوابان، بچه‌های خیابانی، زنان تن‌فروش، کودکان کار و به گفته‌ی قالیباف شهردار تهران که ’۲۰۰ هزار خانواده‌ی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن کارتن خواب داریم’ (۲۱) نشانه‌ی حکومت ’فقیه عادل’ است؟ 

آیا برج‌های سربه فلک کشیده و کاخ‌های آن‌چنانی و در کنار آن کوخ‌های فاقد همه چیز و به قولی سگ‌دانی‌ها که میلیون‌ها حاشیه‌نشین شهرها در آن می‌لولند دلیلی است بر این‌که ’ولی‌فقیه عادل’ کشور را اداره می‌کند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشته‌ها و گفته‌های خود اعلام نکردند در حکومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟ 

آقای خمینی در کتاب حکومت اسلامی خود اعلام می‌کنند: ”اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره‌ی جامعه داشت دارا می‌باشد، و بر همه‌ی مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیش‌تر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است.“ (۲۲) 

به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا می‌برد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً می‌پندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است که اگر کسی بگوید فلان کار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او می‌شورند و گوینده را مهدورالدم می‌دانند. آقای خمینی در کتاب ’حکومت اسلامی’ پا را فراتر از این‌ها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا می‌داند. لطفاً با دقت بخوانید: ’همین ولایتی که برای رسول اکرم (ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لکن فقها ’ولی مطلق’ به این معنی نیستند که بر همه‌ی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و... را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست که یکی در مرتبه‌ی بالا و دیگری در مرتبه‌ی پایین‌تر باشد، یکی والی و دیگری والی‌تر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است که فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حکومت شرعی تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب کفایی است. در صورتی‌که ممکن نباشد ولایت ساقط نمی‌شود، زیرا از جانب خدا منصوبند.’ (۲۳) 

آقای خمینی برای اثبات فقها و مقام بزرگ و همه جانبه‌ی آنها در بحث ولایت فقیه می‌فرمایند: ’جانشینان رسول اکرم (ص) فقهای عادلند’. (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را می‌زند: ’ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجب‌تر است’. (۲۵) 

آقای خمینی در جای جای نوشته‌ها و گفته‌هایش هر جا سخن از اسلام و حکومت اسلامی می‌گوید مقصود خودش می‌باشد و هرجا می‌گوید این‌کار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی می‌بیند که برای حفظ حکومتش این حق را دارد که نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل کند. آیا برای خواننده‌ی کتاب او جز آنچه گفته شد تداعی می‌گردد؟ او چون خود را فقیه الفقها می‌داند، می‌نویسد: ’چون حکومت اسلامی حکومت قانون است، قانون‌شناسان و از آن بالاتر دین‌شناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند’. ’ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه‌ریزی کشور مراقبت دارند... اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی که معین شده باید بیاورد در میان مردم” ملأعام“ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یک تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یک سیلی بزند یا یک روز او را حبس کند.’ (۲۶) 

پیش از آن‌که در مورد نوشته‌های آقای خمینی راستی‌سنجی کنیم بگذارید این گفته‌ی او را به‌عنوان ’فقیه عادل’ بیاورم: ’امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همان‌طورکه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همه‌ی امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف می‌کرد بر او احتجاج می‌شد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه‌ی امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.’ (۲۷) 

هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال که حکومت در دست ’فقهای عادل’ بوده است دیدید و شاهد بودید که این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و کشور آوردند و نتیجه‌ی ولایت آقایان خمینی و خامنه‌ای را با پوست و جان ملاحظه کرده‌اید. راستی چه تفاوتی بین اندیشه‌های آقایان نواب و خمینی و خامنه‌ای و ابوبکر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان می‌بینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمی‌کنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمی‌دانند و این همه جنایت ضدبشری را به‌نام ’اسلام’ انجام نمی‌دهند؟ 

در پایان برای اثبات این نکته که نظام ولایی تنها نظام خلیفه‌گری که به قدرت و حکومت رسید - پدرخوانده‌ی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوکوحرام، طالبان، القاعده و... می‌باشد یک نظر اجماعی به کارهای انجام شده به وسیله دو خلیفه‌ی شیعی (آقایان خمینی و خامنه‌ای) و ۳۶ سال حکومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شده‌ترین و خشن‌ترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبکر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخوانده‌ها کاملاً مشخص شوند. من در این‌جا چند مورد از اعمال خلفای شیعه و خلفای خودخوانده سنی را به‌عنوان نمونه می‌آورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار می‌کنم.

۱ کشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تکان‌دهنده بود. سینما رکس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزن‌ها روی اکران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حکومت می‌کرد. بسیاری می‌پنداشتند این کار وحشیانه و جنایت‌آمیز کار حاکمان است. کم‌کم جزئیات روشن می‌شد. دهها نفر از تماشاچیان به‌دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به‌شدت تبلیغ می‌کردند که این‌کار وابستگان به دربار و حکومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسناد غیرقابل انکار و مصاحبه‌ها نشان داد که این جنایت وحشتناک به دست گروهی که خود را حزب الّهی و مرید خمینی می‌دانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش می‌شد که گروه بنیادگرای داعش یک خلبان اردنی را به جرم بمباران کردن مواضع داعشیان دستگیر و در یک قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و کمتر سخن از آتش زدن سینما رکس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایت‌آمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر که خود را خلیفه‌ی مسلمین جهان می‌دانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و کودک و دیگر مردم بی‌گناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی که در آبادان این‌کار را انجام دادند در حقیقت پدرخوانده‌ی بنیادگرایان داعشی نبودند؟ 

۲- زن‌ستیزی در مکتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی کارآمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود که بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زن‌ها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حکومت اسلامی در هر گوشه‌ی ایران بلند شد و زن‌ستیزی آغاز گردید. کشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل کشتار زنان و مردان شد تا آن‌جا که اعدام زن‌ها در دهه‌ی شصت به حدی رسید که می‌توان گفت در دنیا کم سابقه یا بی‌سابقه بود. در زندانها با زن‌ها رفتاری کردند که به‌طور قطع بی‌نظیر بود. دیوانه‌ای به‌نام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محل‌هایی به نام گور و قیامت و... کاری کرد که همان‌گونه که قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محل‌ها دیوانه و روانی شدند که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و کنار کشورمان آثار این جنایت بی‌نظیر وجود دارد. تجاوز به زن‌ها و اعدام آنها خانواده‌های بسیاری را متلاشی کرد. این بوکوحرام‌های حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند که هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچک هنوز از ذهن‌ها پاک نشده. بنیادگران از جمله بوکوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخوانده‌های شیعی خود را می‌پیمودند و می‌پیمایند. من در دیدگاه نواب صفوی‌ها و خمینی‌ها قبلاً آورده‌ام که چه نظری نسبت به زن‌ها داشتند و امروز شاهدیم که چگونه با زنان رفتار می‌شود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشته‌های تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به‌اصطلاح ارشاد! در گوشه و کنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زن‌ها. این‌ها آموزه‌های خلافت‌های اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبکر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنه‌ای می‌باشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حکومت‌های خلیفه‌گری با زن‌ها چنان می‌کرد که امروز دیگر بنیادگرایان می‌کنند. ... ... ..

۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دسته‌اش رسید باید همه آثار مانده از گذشته‌ی ایران تخریب می‌شد و یادمان نرود خلخالی آدمکش چگونه به جان این آثار افتاد... ..

۴- کشتارهای جنایتکارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در کتاب ’حکومت اسلامی’ آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان می‌داند و می‌گوید ’امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند’ و فقیه یعنی خودش را چنین وصف می‌کند: ’چنان‌چه اگر کسی همه‌ی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را کشف کند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمی‌کند و نه به این وسیله بر کسانی که قانون اسلام را می‌دانند و عادلند نسبت به تصدی حکومت اولویت پیدا می‌کنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم (ص) و ائمه‌ی ما (ع) درباره‌ی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مسلم بوده این است که حاکم و خلیفه اولاً باید احکام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد... ’

در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به کسانی که به‌علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند. (۳۳) ملاحظه می‌فرمایید حاکم و ولی‌فقیه همان خلیفه است که این روزها به‌خصوص در مورد داعشی‌ها زیاد به‌کار می‌رود. با روشن شدن این مطلب ’خلافت اسلامی’ همان ’حکومت اسلامی’ است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت ’خلافت اسلامی’ از نظر کشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احکام اسلامی چه نکرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها می‌دانست و می‌پنداشت می‌تواند با یک حکم هر که را می‌خواهد بکشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتل‌عام کرد که نمونه آن کشتار حدود ۳۰ هزار نفر از کسانی بود که دوران محکومیت خود را می‌گذراندند و کشتارهای پرشمار که در زمان ولی‌فقیه دوم (آقای خامنه‌ای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه می‌فرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است که فردی را به‌نام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط کرده است.

برای آگاهی بیش‌تر آنها که از جنایات دهه‌ی شصت دفاع می‌کنند من در شعر گونه‌یی در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها که امروز به‌خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق می‌بندند، کمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.

’زندان قزل‌حصار’
گذشت شصت مه از بردنم درون حصار... دو سال بیش شدم در ’قزل’ به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یک سلول... ’قزل‌حصار» و ’اوین’را نموده‌ام دیدار
قزل‌حصار که از حاجی ز ’رحمان’ دور... هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر کجاش روی ناله می‌رسد بر گوش... اگر ‌چه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربه‌ای که زده آن لعین به پیکر دین... کجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار 
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران... به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا کرد آن جنایتها... جنایتی که از آن هست ذات حق بی‌زار
چه ظلم‌ها ننمودند بر خدا و رسول... سیه‌دلان تبه‌کار با چنین افکار
کسی که عمر به‌سر کرده در فجور و فساد)... کنون نموده به تن رخت احمد مختار
کجا به ظلم و خشونت توان ’هدایت’ کرد... که امر کرده به ’وعظ حسن’ برین دادار 
شدست ’هادی’ خلقی که قرن‌ها شب و روز... برای ’عدل علی’ کرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم کرد بر صغیر و کبیر... بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
’قیامتی’ کهبه‌پاکرد او در این زندان)... نکرده هیچ لعینیبه‌پابه هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش... به چشم باز گنهکار می‌کشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه... که در ’قیامت’ او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد... خداست بر همه‌ی ظالمین مهین قهار
عجب! که گفت من ار ساختم ’قیامت’ را... هدف ’هدایت’ خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دست خود، اما... شکست پا و سر و دستها هزار هزار
کسی که نیست مدیر و مدبر و مومن... اگر شود به خلایق امیر و حکم‌گذار
فریب و فتنه و بی‌داد می‌شود حاکم... ز مرگ منطق و قانون و رشد استکبار

عزیز! پند فراوان بگیر از دوران... سپار بر دل و برجان خویش این تذکار
به ’کفر’ گر بشود شهر و ملک پا برجا... به ’ظلم’ سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر ’یاسر’ این سخن گوید... سخن شناس نگوید دگر مکن تکرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵... زندان قزل‌حصار) 

وقتی مطالعه می‌کنیم داعش و دیگر گروه‌های بنیادگرا چگونه به‌وجود آمدند به چند نکته توجهمان جلب می‌شود. اولاً پراکندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، که متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به‌شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریکا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریکا و ایران برخلاف قانون اساسی که نخست‌وزیری را به‌خاطر به‌دست آوردن اکثریت رأی مجلس باید به علاوی می‌سپردند به مالکی که از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنی‌ها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی به‌ویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبکر بغدادی امروز توانسته در کشت و کشتار در سراسر جهان بیداد کند. در آخر باید تأکید کنم که ریشه‌های بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشکاند و این کار شدنی است و می‌توان و باید این‌کار را انجام داد.

منابع:
(۱) سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها، مبارزات و شهادت او، نویسنده و گردآورنده سید حسین خوش‌نیت، از انتشارات منشور برابری ص ۲۲.

(۲) همان منبع ص ۴۵
(۳) منشور سید مجتبی نواب صفوی (همان صفحه) 
(۴) همان منبع
(۵) همان منبع
(۶) همان منبع ص ۶۶
(۷) همان منبع
(۸) همان منبع ص ۶۲
(۹) همان منبع ص ۶۲
(۱۰) صفحات ۷۴-۷۵-۶۴ -۶۵
(۱۱) همان منبع ص ۶۶
(۱۲) همان منبع ص ۶۵
(۱۳) همان منبع ص ۶۵
(۱۴) همان منبع ص ۷۲
(۱۵) همان منبع ص ۷۳
(۱۶) کتاب روحانی مبارزه آیت اللّه کاشانی، به روایت اسناد جلد (۱) ناشر مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، مرداد ۷۹ ص ۴۱۱

(۱۷) کتاب حکومت اسلامی نوشته‌ی آیت اللّه خمینی ص ۱۵

(۱۸) منبع فوق صفحات ۲۶ تا۲۸
(۱۹) منبع فوق صفحات ۵۲ و ۵۳
(۲۰) منبع فوق صفحات ۶۰ تا ۶۲
(۲۱) همشهری یکشنبه ۲۴ خرداد ۹۴ شماره‌ی ۶۵۵۸
(۲۲) حکومت اسلامی صفحه ۶۳ تا ۶۴
(۲۳) کتاب حکومت اسلامی، صفحات ۶۶ و ۶۷
(۲۴) کتاب حکومت اسلامی ص ۷۴
(۲۵) منبع بالا صفحه ص ۸۷
(۲۶) منبع فوق ص ۹۳
(۲۷) منبع فوق صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷
(۲۸) در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ ریاست زندان قزل‌حصار با فردی به نام حاج داود رحمانی بوده که اعمال این شخص و رفتار او با زندانیان زبانزد اسراء آن دوران است.

(۲۹) حاج میثم کسی است که بعد از حاج داود به ریاست زندان قزل‌حصار منصوب شد حاج انصار هم معاون وی بود (نام‌ها مستعار است).

(۳۰) می‌گویند حاجی داود رحمانی پیش از انقلاب از عربده‌کش‌های میدان خراسان بوده

(۳۱) سوره‌ی نحل آیه‌ی ۱۲۵
(۳۲) قیامت یا گور... محل ویژه‌ایست که حاج داود رحمانی در قزل‌حصار ساخته بود. فضایی به طول ۱۸۰ و عرض ۱۵۰ سانتیمتر که در آن ماه‌ها زندانی با چشم بسته و در حال چمباتمه نگاهداری می‌شد و حاج داود معتقد بود بهترین روش برای تواب‌سازی و هدایت زندانی به راه راست است.

(۳۳) کتاب حکومت اسلامی نوشته‌ی آیت‌اللّه خمینی ص ۶۰ و ۶۱.